سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پشت خاکریز

سلام

دوست داشتم بنویسم واسه این بود که بعد کلی دوباره دست به کیبورد شدم..

جداً از این که بنویسم خالی میشم، آروم میشم نمیدونم جریان چیه که کسی مث من که اصلا اهل درد دل کردن نیست چطور همه چیزو میریزه رو کاغذ بعدش واسه این که نمیخواد خاطرات و افکار مزخرفش باقی بمونن میره کاغذ رو میسوزونه تا جایی که حتی خاکسترش رو هم نتونه ببینه.. خیلی واسم عجیبه یا شایدم من خیلی عجیبم نمیدونم

همیشه ترجیح دادم حافظه ی چند سال پیشمو از دست بدم، همشو... مگه چی میشه؟؟

من میشم همونی که بودم هیچکس هیچکس به جز خودم باقی نمی مونه.. من می مونمو یه ذره مهربونیو کلی غرور که نابلده، بلد نیست کوتاه بیاد بلد نیست هر کسیو واسه فکر کردن قبول کنه.. تازه اینجوری میفهمی واسه کی عزیزی.. کی واست یه کاری کرده که اگه یه تیکه از مغزت خاموش شه بازم هستش بازم حسش میکنی...

قبول دارم که آهنگ گوش دادن باعث تغییر کردن آدم میشه ، ینی مدتی پیش به این مورد اصلا فکر نمیکردم ولی حالا از اونجایی که خودم تجربش کردم میگم (تو پست قبلی گفته بودم که آهنگ گوش میدم اونا هم که اکثرا یا لاون یا دیس لاو)

اونا باعث میشن که آدم توهم عاشقی بزنه یا اینکه اصلا اعتقادی به عشق نداشته باشه و چیزی جز تنفر وجودشو نگیره.. البته جدیداً دوستیهای دخترو پسر هم همینکارو میکنن... خیال همه ی بروبچ تخت اون عاشقی نیست داداش من، کی عادت شده، عشق؟؟؟
به نظر من -که بازم به نظر خودم خیلی درسته-  عشق اون چیزیه که ته تهش بگی خدا عاشقتم..

نه اون چیزی که خیلیامون دنبالش تو خیابونو چتو فامیلو این چیزا میگردیم و بعد پیدا شدن این گوهر ناب که هر جا سرت رو برگردونی هست- واسه آروم شدن، واسه فراموش کردن، واسه زیادی علاقه، میریم سراغ اون آهنگا که خودی خود آدمو عاشق میکنن چه برسه تو هم له له بزنی واسش..-منظورم اینه که کمی فقط کمی عقل عزیزمونو میخوابونیم که با دلمون زندگی کنیم دلی که جدیداً خدا نداره و خداشو فراموش کرده .. که اونم با یه تلنگر حله-

و حالا من..

نه توهم عاشقی زدم نه عاشق شدم نه کسی دلمو شکونده البته خبر ندارم تو دلم چه خبره- نه دل کسی رو شکوندم این رو از اونجایی میگم که زیادی منطقی حرف میزنم اگه منطق باشه دلی رو نشکوندم- فقط...

فقط انگار یکی نیست، جدی نیست که اونم خدا گاهی اذیتم میکنه و اذیتش بدجوری واسم تموم شد.. و ادامه هم داره تا ته عمرم باهامه.. آخ که چقد نمیتونم...

فقط من دلم تنگ شده واسه خودم واسه خدام آخه این ینی چی؟؟؟.. خدا این فکرا ینی چی؟؟ من چی بودم چی شدم چرا گذاشتی اینجور شه چرا فکرم شده پارکینگ طبقاتی چرا انقد حساس شدم چرا بلد نیستم چیزی رو فراموش کنم چرا بهم یاد ندادی چرا خندیدنم از ته دل نیست چرا وسط خوشی راحت حالم عوض میشه ولی موقع ناراحتی داغون میشم تا خوب شم.. خب چرا؟؟؟

ینی همه ی دلیلش اونی بود که بردیش.. کم کسی هم نبود هر چی باشه فکر کردن به نبودنش منو از اوج آرزوهام که بهش گفته بودم به کمترین چیز ممکن میرسونه

خدا نزار منی که روزی بعد از تو عاشق خودم بودم از خودم متنفر شم.... یا مهدی"عج"

 

خدای من..

_________________________

همین یا مهدی آخر که طبق عادت پست های قبلم بود حس خوبی بهم داد... آخه دیگه چه جور خدا بفهمونه که هست...


نوشته شده در دوشنبه 93/1/25ساعت 4:17 عصر توسط گمنام... نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin